1از زندگی سیر شده ام، بنابران می خواهم از زندگی ای تلخ و زار بنالم و شکایت کنم.
1
از زندگی سیر شدهام،
بنابراین میخواهم از زندگی تلخ و زار خود ناله و شکایت کنم.
2خدایا محکومم مکن. بگو چه گناهی کرده ام که با من این چنین رفتار می کنی؟
2
خدایا محکومم مَکن.
به من بگو چه گناهی کردهام؟
3آیا روا است که به من ظلم بنمائی، از مخلوق خود نفرت کنی و طرفدار نقشه های گناهکاران باشی؟
3
آیا رواست که به من ظلم نمایی،
از مخلوق خود نفرت کنی
و طرفدار نقشههای گناهکاران باشی؟
4آیا تو همه چیز را مثل ما می بینی؟
4
آیا تو همهچیز را مانند ما میبینی؟
5آیا زندگی تو مانند زندگی ما کوتاه است و سالهای عمر تو مثل عمر انسان زود گذرند، که مراقب من هستی تا در من گناهی بیابی؟
5
آیا زندگی تو مانند زندگی ما کوتاه است
6خودت می دانی که من خطائی نکرده ام و کسی نمی تواند مرا از دست تو نجات بدهد.
6
پس چرا تمام گناهان مرا میشماری
و تمام خطاهایم را رقم میزنی؟
7تو مرا با دست خود آفریدی و حالا می خواهی با همان دست مرا هلاک سازی.
7
خودت میدانی که من خطایی نکردهام
و کسی نمیتواند مرا از دست تو نجات بدهد.
8بخاطر داشته باش که تو مرا از خاک بوجود آوردی و دوباره به خاک بر می گردانی.
8
تو مرا با دست خود آفریدی و شکل دادی
و اکنون میخواهی با همان دست مرا هلاک سازی.
9تو به پدرم نیرو بخشیدی تا در رَحِم مادر تولیدم کند و در آنجا مرا نشو و نما دادی.
9
بهخاطر داشته باش که تو مرا از گل ساختی
و دوباره به خاک برمیگردانی.
10با پوست و گوشت پوشاندی و استخوانها و رگ و پی مرا بهم بافتی.
10
تو به پدرم نیرو بخشیدی تا در رحم مادر تولیدم کند
و در آنجا مرا نشو و نما دادی.
11به من زندگی دادی و از محبت بی پایانت برخوردارم کردی و از روی احسان زندگی مرا حفظ نمودی.
11
با پوست و گوشت پوشاندی
و استخوانها و رگ و پی مرا به هم بافتی.
12با اینهم در تمام اوقات مراقب من بودی
12
به من زندگی دادی و از محبّت بیپایانت برخوردارم کردی
و از روی احسان زندگی مرا حفظ نمودی.
13تا گناهی کنم و تو از بخشیدنم امتناع نمائی.
13
امّا اکنون میدانم که در تمام اوقات
تو مخفیانه نقشه میکشیدی تا به من صدمه بزنی.
14هرگاه گناهی از من سر بزند، مرا فوری جزا می دهی، اما اگر کار درستی بکنم، خیری نمی بینم. شخص بدبخت و بیچاره ای هستم.
14
تو مراقب من بودی تا گناهی بکنم
و تو از بخشیدنم خودداری نمایی.
15اگر سرم را بلند کنم، مانند شیری به من حمله می آوری و با آزار من قدرت خود را نشان می دهی.
15
هرگاه گناهی از من سر بزند بلافاصله مرا جزا میدهی،
امّا اگر کار درستی بکنم خیری نمیبینم.
شخص بدبخت و بیچارهای هستم.
16تو همیشه علیه من شاهد می آوری و خشم تو بر من هر لحظه زیادتر می شود و ضربات پیهم بر من وارد می کنی.
16
اگر سرم را بلند کنم،
مانند شیری به من حمله میکنی
و با آزار دادن من قدرت خود را نشان میدهی.
17چرا مرا از رَحِم مادر بدنیا آوردی؟ ای کاش، می مردم و چشم کسی مرا نمی دید.
17
تو همیشه علیه من شاهد میآوری
و خشم تو بر من هر لحظه زیادتر میشود
و ضربات پیدرپی بر من وارد میکنی.
18مثلیکه هرگز بدنیا نیامده بودم، از رَحِم مادر مستقیماً به گور می رفتم.
18
چرا مرا از رحم مادر به دنیا آوردی؟
ای کاش میمُردم و چشم کسی مرا نمیدید.
19از زندگی من چیزی باقی نمانده است، پس مرا بحالم بگذار تا دمی آسوده باشم.
19
مثل اینکه هرگز به دنیا نیامده بودم،
از رحم مادر مستقیم به گور میرفتم.
20به زودی از دنیا می روم و راه بازگشت برایم نیست.به جائی می روم که تاریکی و ظلمت و هرج و مرج حکمفرما است و خود روشنی هم تاریکی است.»
20
از زندگی من چیزی باقی نمانده است،
پس مرا به حال خودم بگذار تا دمی آسوده باشم.
21به جائی می روم که تاریکی و ظلمت و هرج و مرج حکمفرما است و خود روشنی هم تاریکی است.»
21
بزودی از دنیا میروم
و راه بازگشت برایم نیست.
به جایی میروم که تاریکی و ظلمت و هرج و مرج حکم فرماست
و خود روشنی هم تاریکی است.
22
به جایی میروم که تاریکی و ظلمت و هرج و مرج حکم فرماست
و خود روشنی هم تاریکی است.