1
من این سخنان را بسیار شنیدهام.
تسلّی شما مرا زیادتر عذاب میدهد.
2
تا به کی به این حرفهای بیهوده ادامه میدهید؟
آیا شما باید همیشه حرف آخر را بزنید؟
3
اگر من هم به جای شما بودم
میتوانستم چنین سخنانی بگویم
و به عنوان اعتراض
سر خود را تکان بدهم.
4
امّا من شما را نصیحت میکردم
و با سخنان گرم، شما را تسلّی میدادم.
5
هرچه بگویم، از درد و رنج من کاسته نمیشود
و اگر هم ساکت بمانم، دردم دوا نخواهد شد.
6
زیرا تو ای خدا، مرا از زندگی خسته کردهای
و خانوادهام را از بین بردهای.
7
تو عرصه را بر من تنگ کردی و دشمن من شدی.
من لاغر و استخوانی شدهام
و مردم این را نتیجهٔ گناهان من میدانند.
8
تو با خشم خود، گوشت بدنم را پاره کردهای،
با دیدهٔ نفرت به من نگاه میکنی و مرا دشمن خود میپنداری.
9
مردم مرا مسخره میکنند
و به دور من جمع شده به روی من سیلی میزنند.
10
خدا مرا به دست مردم ظالم و شریر سپرده است.
11
من زندگی آرام و آسودهای داشتم،
امّا او گلوی مرا گرفت
و مرا تکهتکه کرد.
حالا هم مرا هدف خود قرار داده،
12
تیرهای خود را از هر سو به سوی من پرتاب میکند،
مرا زخمی میکند
و رحمی نشان نمیدهد.
13
او مانند یک جنگجو حمله میکند
و پیدرپی مرا زخمی میکند.
14
لباس سوگواری پوشیده
و در خاک ذلّت نشستهام.
15
از بس گریه کردهام، چشمانم سرخ شده
و دیدگانم را تاریکی فراگرفته است.
16
امّا من شخص شریری نیستم
و دعای من از صمیم قلب است.
17
ای زمین، خون مرا مپوشان
و مگذار فریاد عدالتخواهی من خاموش گردد.
18
شاهد من در آسمان است
و برای من شفاعت میکند.
19
دوستان من مسخرهام میکنند،
امّا من سیل اشک را در حضور خدا جاری میسازم
20
و پیش او التماس میکنم که به عنوان یک دوست به من گوش بدهد
و حرفهای مرا بشنود.
زیرا بزودی میمیرم و به جایی میروم
که از آنجا امید بازگشت نیست.
21
زیرا بزودی میمیرم و به جایی میروم
که از آنجا امید بازگشت نیست.