1به خود گفتم متوجه راههای خود می باشم تا با زبانم خطا نورزم. هنگامیکه شریران پیش من هستند، دهان خود را حفظ می کنم گویی لگام شده است.
1
به خود گفتم مواظب رفتار خود خواهم بود
و کوشش خواهم كرد که سخن خطایی بر زبان نیاورم
و در حضور مردم شریر حرفی نزنم.
2من گنگ و خاموش بودم و حتی حرف خوب هم از زبانم شنیده نشد، ولی درد من بازهم شدیدتر شد.
2
گنگ و خاموش ایستادم
حتّی حرف خوب هم از زبانم شنیده نشد،
امّا پریشانی من بیشتر میشد.
3دلم پُر از پریشانی شد و هر چه بیشتر می اندیشیدم، آتش قلبم زیادتر می شد. سرانجام به سخن آمدم و گفتم:
3
اضطراب بر من چیره شده بود،
هرچه بیشتر فکر میکردم بیشتر مضطرب میشدم،
سرانجام به زبان آمده و گفتم:
4«ای خداوند، پایان عمرم را بر من معلوم ساز و اینکه ایام زندگانی من چقدر است تا بدانم که چقدر فانی هستم!»
4
«خداوندا، میخواهم بدانم که چه وقت مرگم فرا خواهد رسید؟
چند سال دیگر از عمرم باقی است،
و چه وقت زندگی من تمام خواهد شد؟»
5روزهایم را بسیار کوتاه ساختی و تمام زندگی ام در نظر تو هیچ است. براستی عمر انسان مثل یک نَفَس است.
5
عمرم را چقدر کوتاه کردهای!
تمام سالهای عمرم در نظر تو فقط لحظهای است،
به راستی عمر انسان دمی بیش نیست،
6انسان در خیالبافی زندگی می کند و بیهوده زحمت می کشد. ثروت ذخیره می کند ولی نمی داند که بعد از او دارائی اش نصیب چه کسی می شود.
6
و مانند سایه کوتاه و زودگذر است.
هرچه میکند بیهوده است،
او ثروت میاندوزد، ولی نمیداند نصیب چه کسی خواهد شد.
7و حالا ای خداوند، برای چه منتظر باشم؟ امید من بر تو می باشد.
7
اینک ای خداوند به چه چیزی امیدوار باشم؟
امید من به توست.
8پس مرا از همۀ گناهانم رهایی ده، مبادا نزد اشخاص نادان رسوا گردم.
8
پس گناهانم را ببخش،
مبادا اشخاص نادان مسخرهام کنند.
9من در حضور تو خاموش هستم و زبان خود را باز نمی کنم، زیرا که تو باعث این شده ای.
9
من سکوت میکنم و کلمهای هم نخواهم گفت،
زیرا تو مرا به این روز گرفتار کردی.
10این مصیبت را از من دور کن، زیرا که از سنگینی دست تو نزدیک است تلف شوم.
10
بیش از این آزارم مده،
از دست ضربههای تو نزدیک است هلاک شوم.
11تو انسان را به خاطر گناهش تنبیه می کنی، گنجهایش مثل یک پارچۀ کویه خورده از بین می روند. بلی، عمر انسان فقط یک نَفَس است.
11
انسان را بهخاطر گناهش مجازات میکنی،
همهٔ چیزهایی را که او به آن دل بسته است،
مانند پارچهٔ بید خورده از بین میبری.
بلی، عمر انسان یک نفس بیشتر نیست.
12ای خداوند، به دعایم گوش بده، زاری و ناله ام را بشنو و به اشکهایم توجه فرما، زیرا نزد تو مثل مهمانِ گذری هستم و مثل اجداد خود در این دنیا مسافر می باشم.خشم خود را از من برگردان تا شادکام شوم، قبل از آنکه چشم از جهان پوشیده و نایاب گردم.
12
خداوندا، به دعایم گوش بده،
و آه و نالهام را بشنو،
و به اشکهایی که از چشمانم جاری است بنگر!
من نیز مانند اجداد خود
در این دنیا مهمان و غریبم،
مرا رها کن تا پیش از اینکه از این دنیا بروم،
لحظهای روی شادی را ببینم.
13خشم خود را از من برگردان تا شادکام شوم، قبل از آنکه چشم از جهان پوشیده و نایاب گردم.
13
مرا رها کن تا پیش از اینکه از این دنیا بروم،
لحظهای روی شادی را ببینم.